خاطرات شهدا

ساخت وبلاگ
 

 

دو ماه ازشروع جنگ تحميلي گذشته بود.يك شب بچه ها خبر آوردند

كه يك بسيجي اصفهاني درارتفاعات كاني مانگا تكه تكه شده است

بچه ها رفتند و باهر زحمتي که بودبدن مطهرشهيد رادرون كيسه اي

گذاشتند و آوردند.


آنچه موجب شگفتي ما شد، وصيت نامه ي اين برادر بود كه نوشته

بود:«خدايا! اگر مرا لايق يافتي،چون مولايم اباعبدالله الحسين (ع) با

بدن پاره پاره ببر.»

 

 

 

 

 

 

 

 

شهید ، شمع تاریخ ...
ما را در سایت شهید ، شمع تاریخ دنبال می کنید

برچسب : خاطرات شهدا,خاطرات شهدای دفاع مقدس,خاطرات شهدای گمنام, نویسنده : 4shahid13829 بازدید : 242 تاريخ : چهارشنبه 26 آبان 1395 ساعت: 18:47